دانــــــلـود تــوحـــــــــید

مـــــرکز دانلود اهـل سنــــت بلـــوچستـــان

زندگینامه حضرت طلحه

Monday, 6 Dey 1395، 01:42 AM

زندگینامه حضرت طلحه

نام، نسب و کنیه

طلحه پسر عبیدالله بن عثمان بن عمرو بن کعب بن سعد بن تیم بن مره بن کعب بن لؤی بن غالب

بن فهر بن مالک بن نضر بن کنانه و مادرش صبعه دختر عبدالله بن مالک الحضرمیه می‌باشد.

از طایفۀ ((تیم)) و از قبیلۀ حضرت ابوبکرصدیق است.

کنیۀ او ((ابومحمد)) و به ((طلحه الخیر)) و ((طلحه الفیاض)) مشهور بود

حضرت طلحه اهل مکه واز همان دوران جوانی به کار تجارت و بازرگانی مشغول بود.

در کارش یکی از بازرگانان چابک و چالاک به شمار می‌رفت.

اسلام آوردن حضرت طلحه

اکثر تاریخ نویسان و سیره نگاران این گونه داستان تغییر مسیر زندگی طلحه را برای ما به تصویر کشیده‌اند:

حضرت طلحه برای تجارت همراه کاروان‌های قریش به سرزمین شام رفته بود.

هنگام ورود به شهر ((بصری)) هر یک به سمت و سویی رفته مشغول

تجارت و خرید و فروش شدند. طلحه همانند بقیه، مشغول گشت زنی در بازار بود،

با واقعه ای عجیب روبه رو گشت که مسیر زندگیش را تغییر داد و او را از خواری و ذلت دنیا خواهی

و دنیا پرستی به اوج قله خداپرستی و عشق و محبت الله رساند.

رشته سخن را به خود طلحه می‌سپاریم تا خود داستان شگفت انگیز و جالب انقلاب فکری و درونی‌اش را برایمان بازگو نماید:

هنگامی که در بازار بْصری قدم می‌زدم، ناگهان ندای راهبی به گوشم رسید

که فریاد می‌زد:آهای مردم! ایها الناس! ای تاجران و بازرگانان! آیا کسی از اهل حرم (سرزمین حجاز)

در میان شما هست؟ من که آواز را شنیدم کنجکاو شدم و به سرعت خودم را به او رساندم و گفتم:

بله، من اهل حجاز هستم، کاری داشتید؟

راهب گفت: آیا در میان شما فردی به نام ((احمد)) ظهور کرده است؟

گفتم: احمد کیست؟ گفت: پسر عبدالله پسر عبدالمطلب قریشی است. این ماه، (طبق پیش بینی((انجیل)) )،

همان ماهی است که در آن ظهور می‌کند. او آخرین فرستادۀ خداوند است که برای نجات و راهنمایی

بشریت می‌آید و این را ((عیسی مسیح))÷ وعده داده است. او در سرزمین شما ظهور کرده و

به جایی مهاجرت می‌کند که دارای سنگ‌های سیاه، نخلستان‌های بزرگ، زمین‌های شوره زار و چشمه‌های فراوان آب می‌باشد.

آهای جوان! مواظب باش فرصت را از دست ندهی و زود به او ملحق شو!

سخنان این راهب پیر در دلم اثر بسیاری گذاشت. به سرعت اسبم را آماده کرده،

رخت سفر بربستم. کاروان را به جا گذاشتم و شتابان و حیران به سوی مکه می‌تاختم.

در همان بدو ورود به منزل، به همسرم گفتم: آیا بعد از رفتن ما از مکه، اتفاق خاصی رخ نداده است؟

همسرم گفت: چرا، محمد پسر عبدالله ادعای پیامبری کرده است. (قریش به شدت از او خشمگین‌اند)

، افرادی نیز همچون ابن ابی قحافه (ابوبکر) به او پیوسته‌اند و از او پیروی می‌کنند.

من ابوبکر را به خوبی می‌شناختم؛ او فردی آرام، خون گرم و متواضع بود؛ از جملۀ تاجرانی بود

که به خاطر اخلاق نیکو و کردار درستش، همگی با او انس و الفت داشتیم، از همنشینی با او و از سخنانش لذت می‌بردیم،

چرا که در زمینه تاریخ و اخبار گذشتگان اطلاعات خوبی داشت، اغلب اوقات دور او حلقه می‌زدیم،(تا از محضرش استفاده کنیم).

خلاصه همین که موضوع را از همسرم شنیدم، با عجله نزد ابوبکر رفتم،

(بدون مقدمه) گفتم: آیا صحت دارد که محمد بن عبدالله ادعای پیامبری کرده است؟

آیا راست می‌گویند که تو به آیین او گرویده‌اید؟! ابوبکر جواب داد: بله…. (آنچه شنیده‌ای) درست است.

بعد شروع کرد به تبلیغ و مرا به پذیرفتن دین اسلام دعوت کرد. از محمد می‌گفت و…

(من هم که قبلاً پرتوهایی در دلم تابیدن گرفته بود) داستان بْصری و راهب را برایش بازگو کردم. بسیار حیرت زده شد،

(اما حیرت و تعجبی همراه سرور و خوشحالی، انگار بر اطمینان قلبی‌اش افزوده می‌گشت)

سپس گفت پس معطل چی هستی؟

عجله کن! زود باش! با هم نزد رسول الله ج رویم تا داستانت را برایش تعریف کنیم. ببینم ایشان چه می‌فرمایند.

به اتفاق ابوبکر نزد رسول اکرم ج رفتیم. اسلام را بر من عرضه کرد و آیاتی از

وحی برایم تلاوت نمود و مژده پیروزی و رستگاری در دنیا و آخرت را به من داد.

داستان راهب بْصری را برایش بازگو نمودم. آثار سرور و شادی در چهره‌اش ظاهر گشت.

در این لحظه بود که با اطمینان خاطر گفتم: گواهی می‌دهم جز الله معبودی به حق نیست

و محمد رسول و فرستادۀ خدا است «أَشْهَدُ أَنْ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ، وَأَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ اللَّهِ».

جهاد در رکاب رسول الله ص

حضرت طلحه  در تمامی غزوات بر ضد مشرکین، رسول اکرم ج را همراهی می‌کرد

و مردانه می‌جنگید. فقط در غزوۀ ((بدر)) به

دلیل اینکه رسول الله ج ایشان را همراه ((سعید بن زید)) برای مأمؤریتی به شام فرستاده

بود حضور نداشت، اما پس از مراجعه به مدینه، از غنائم بدر نیز سهم مجاهدی به ایشان داده شد

حضرت طلحه  یکی از مبارزان سخت کوش جنگ ((احد)) بود. تاریخ هیچ گاه نمی‌تواند رشادت‌ها و ایثارگری‌های

حضرت طلحه در روز سخت و خونین احد را از یاد ببرد.

به علت این فداکاری هایش بود که رسول الله ج وی را ((شهید زنده)) لقب دادند.

وقتی مسلمانان به ظاهر شکست خوردند و شایع شد که پیامبر ج شهید شده است، بیشتر

صحابه پراکنده شدند. تنها فردی از مهاجرین که در کنار رسول الله ج حضور داشت، حضرت طلحه بود

. او به اتفاق یازده مبارز از انصار، چون حلقه‌ای رسول الله ج را در میان گرفته بودند.

رسول اکرم ج و همراهانش خواستند از کوه بالا بروند تا دشمن نتواند بر آنها مسلط شود.

در این حالت بود که جمعی از مشرکان آنها را تعقیب کردند و می‌خواستند رسول اکرم  را به قتل برسانند.

در این لحظه پیامبر ج فرمود: چه کسی حاضر می‌شود آنها را از ما دور کند و در عوض در بهشت یار و قرین من باشد؟

حضرت طلحهس سریعاً جواب داد: یا رسول الله! ج من با تمام وجود حاضرم.

پیامبر  ج فرمود: نه، طلحه! تو در جای خود بمان.

مردی از انصار گفت: یا رسول الله! من حاضرم این مأموریت را انجام دهم.

پیامبر ج فرمود: بسیار خوب!

مرد انصاری با کفار وارد کارزار شد و به شهادت رسید. در این لحظه رسول الله ج و یارانش مشغول پیشروی بودند.

اما باز هم مشرکان خود را به آنان رساندند.

رسول اکرم ج دوباره فرمود: چه کسی حاضر است در مقابل آنها بایستد؟ مرد میدان کیست؟

دوباره حضرت طلحه (که بوی بهشت را احساس می‌کرد و مشتاق ملاقات الله بود) فرمود: من حاضرم، یا رسول الله!

(اما انگار رسول الله ج نمی‌خواست به این زودی طلحه را از دست بدهد) فرمود: نه، تو در همان موضع خود باش.

سپس مرد دیگری از انصاری‌ها اعلام آمادگی کرد و رسول الله ج نیز پذیرفت. او به میدان رفت

و مشغول شمشیر زنی شد، تا اینکه به درجۀ شهادت نائل گشت.

رسول الله ج و افرادی که با او بودند به سوی بالای کوه به پیشروی پرداختند و همان مشرکان نیز آنان را تعقیب می‌کردند.

بر همان منوال، رسول اکرم ج درخواست خویش را مبنی بر نامزد شدن یکی از یاران برای سرگرم کردن

و مانع شدن آنان از رسیدن به آن حضرت مطرح نمود. و هر بار حضرت طلحه

اعلام آمادگی می‌کرد و پیامبر ج نمی‌پذیرفت. تا اینکه آن یازده مرد انصاری به ترتیب شهید

شدند و رسول الله ج با حضرت طلحه باقی ماندند. در این لحظه حضرت طلحهس فرمود: آیا نوبت من رسیده است؟

پیامبر ج فرمود: الآن بله.

حضرت طلحه شمشیر کشید و به تار و مار کردن مشرکان مشغول شد، به محض اینکه

فرصت اندکی می‌یافت، سریعاًرسول الله ج را کمی بالاتر می‌برد. دوباره سریعاً برمی‌گشت

و با مشرکانی که قصد نزدیک شدن به رسول الله  ج را داشتند به مبارزه می‌پرداخت

 حضرت طلحهس در این لحظات خود را سپر رسول الله ج قرار داده بود و تیرها و نیزه‌های زیادی

به بدن مبارکش اصابت کرد، اما به هر قیمتی که بود، پیامبر ج را به بالای کوه رساند و از دست مشرکان نجات داد.

ابوبکر صدیقس فرمود: در آن لحظات من و ((ابوعبیدة جراح)) در قسمت دیگری مشغول جنگ بودیم و بین ما و رسول الله ص

فاصله افتاده بود. به هر شکلی بود خودمان را به رسول الله ج رساندیم. خواستیم زخمهایش را مداوا کنیم،

اما اجازه نداد و فرمود: مرا بگذارید و به کمک رفیقتان، طلحه بروید.

کمی پایین تر آمدیم، دیدیم طلحه به شدت زخمی شده و رمقی ندارد. خون به شدت از زخم هایش فوران می‌کرد و

آثار هفتاد و چند زخم نیزه و شمشیر بر بدنش مشاهده می‌شد. او را نزد پیامبر ج آوردیم.پیامبر  ج در این لحظه فرمود:

((هر کس می‌خواهد از نگریستن به شهیدی که زنده بر زمین راه می‌رود، بهره مند و خوشحال شود، طلحه را بنگرد))

حضرت ابوبکر  هر وقت به یاد احد می‌افتاد، می‌فرمود: روز احد متعلق به طلحه است

فضایل حضرت طلحه

در کتاب‌های حدیث و سیره، مناقب و فضایل حضرت طلحهس مفصلاً ذکر شده است،

ما در اینجا به چند نمونۀ مستند اکتفا می‌کنیم:

در سنن ترمذی آمده است: «حَدَّثَنَا أَبُو سَعِیدٍ الأَشَجُّ، حَدَّثَنَا یُونُسُ بْنُ بُکَیْرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ

إِسْحَاقَ عَنْ یَحْیَى بْنِ عَبَّادِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الزُّبَیْرِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الزُّبَیْرِ، عَنِ الزُّبَیْرِ قَالَ:

کَانَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ج یَوْمَ أُحُدٍ دِرْعَانِ، فَنَهَضَ إِلَى صَخْرَةٍ فَلَمْ یَسْتَطِعْ فَأَقْعَدَ تَحْتَهُ طَلْحَةَ فَصَعِدَ النَّبِىُّ

ج حَتَّى اسْتَوَى عَلَى الصَّخْرَةِ، قَالَ: سَمِعْتُ النَّبِىَّ ج یَقُولُ: «أَوْجَبَ طَلْحَةُ»

«روز احد پیامبر ج دو زره جنگی به تن داشت. خواست از صخره ای بالا برود اما نتوانست.

(طلحه وقتی متوجه شد) روی زمین نشست (تا پیامبر ج بر پشت او پا بگذارد) پس پیامبر

بالای صخره رفت. شنیدم که پیامبر ج می‌فرمود: طلحه (بهشت را بر خود) واجب کرد».

«قَالَ أَبَو عِیْسَى: حَدَّثَنَا قُتَیْبَةُ، حَدَّثَنَا صَالِحُ بْنُ مُوسَى عَنِ الصَّلْتِ بْنِ دِینَارٍ، عَنْ أَبِى نَضْرَةَ قَالَ:

قَالَ جَابِرُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ -صلى الله علیه وسلم- یَقُولُ: «مَنْ سَرَّهُ أَنْ یَنْظُرَ إِلَى

شَهِیدٍ یَمْشِى عَلَى وَجْهِ الأَرْضِ فَلْیَنْظُرْ إِلَى طَلْحَةَ بْنِ عُبَیْدِ اللَّهِ»

حضرت جابر می‌گوید: «شنیدم از رسول الله ج که فرمود: هر کس می‌خواهد از مشاهدۀ شهیدی که بر روی زمین راه می‌رود،

خوشحال شود، پس به طلحه پسر عبیدالله نگاه کند».

«قَالَ أَبُو عِیْسَى: حَدَّثَنَا عَبْدُ الْقُدُّوسِ بْنُ مُحَمَّدٍ الْعَطَّارُ الْبَصْرِىُّ حَدَّثَنَا عَمْرُو بْنُ عَاصِمٍ عَنْ إِسْحَاقَ

بْنِ یَحْیَى بْنِ طَلْحَةَ عَنْ عمه مُوسَى بْنِ طَلْحَةَ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى مُعَاوِیَةَس فَقَالَ: أَلاَ أُبَشِّرُکَ؟ قُلْتُ:

بَلَى. قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ج یَقُولُ: «طَلْحَةُ مِمَّنْ قَضَى نَحْبَهُ»(.

موسی فرزند طلحهس گفت: [«روزی نزد معاویهس رفتم، گفت: آیا به تو مژده ای ندهم؟

شنیده ام از رسول اکرم ج که فرمود: «طلحه از جمله آنانی است که پیمان به سر بردند»].

«قال أبو عیسى: حَدَّثَنَا أَبُو کُرَیْبٍ حَدَّثَنَا یُونُسُ بْنُ بُکَیْرٍ، عَنْ طَلْحَةَ بْنِ یَحْیَى عَنْ مُوسَى وَعِیسَى

ابْنَىْ طَلْحَةَ، عَنْ أَبِیهِمَا طَلْحَةَ: أَنَّ أَصْحَابَ رَسُولِ اللَّهِ ج قَالُوا لأَعْرَابِىٍّ جَاهِلٍ سَلْهُ عَمَّنْ قَضَى نَحْبَهُ، مَنْ هُوَ؟

وَکَانُوا لاَ یَجْتَرِئُونَ عَلَى مَسْأَلَتِهِ، یُوَقِّرُونَهُ وَیَهَابُونَهُ، فَسَأَلَهُ الأَعْرَابِىُّ فَأَعْرَضَ عَنْهُ، ثُمَّ سَأَلَهُ

فَأَعْرَضَ عَنْهُ، ثُمَّ إِنِّى اطَّلَعْتُ مِنْ بَابِ الْمَسْجِدِ وَعَلَىَّ ثِیَابٌ خُضْرٌ فَلَمَّا رَآنِى رَسُولُ اللَّهِ ج قَالَ: أَیْنَ السَّائِلُ

عَمَّنْ قَضَى نَحْبَهُ؟ قَالَ الأَعْرَابِىُّ: أَنَا یَا رَسُولَ اللَّهِ. فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: هَذَا مِمَّنْ قَضَى نَحْبَهُ»(.

[روزی یاران پیامبر ج به بادیه نشین بی سوادی گفتند که از رسول اللهج دربارۀ ((قضی نحبه))

سؤال کن که چه کسانی هستند؟- اصحاب، خود از پرسیدن شرم داشتند زیرا همواره ادب حضور پیامبر را رعایت می‌کردند-

بادیه نشین از پیامبر ج سؤال کرد، پیامبر ج از جواب دادن خودداری نمود.

این کار را تا سه بار تکرار کرد. در این لحظه من از در مسجد وارد شدم در حالی که لباس سبز رنگ به تن داشتم.

پیامبر  ص به محض اینکه مرا دید، فرمود: سؤال کننده کجاست؟

مرد بادیه نشین جواب داد: یا رسول الله! من هستم. رسول اکرم ج فرمود:

«این مرد از ((قضی نحبه))() (پیمان به سر بردگان) می‌باشد»].

وفات حضرت طلحه

در سال ۳۶ هجری در جنگ جمل پس از اینکه مذاکره ای بین طلحه و زبیر و علی(ع) صورت گرفت

طلحه و زبیر میدان جنگ را رها کرده و از جنگ کناره گیری کردند، هنگامی که حضرت طلحه معرکه

جنگ را ترک کرد مورد اصابت تیر مروان بن حکم قرار گرفت این تیر به ساق پایش اصابت کرد، خون

زیادی از پایش ریخت تا به حالت ضعف افتاد و در اثر خونریزی زیاد به درجه رفیع شهادت نایل گردید.

سیدنا علی (ع) پس از شهادت طلحه نزد او رفت و از مرکبش فرود آمد و او را نشاند و گرد و غبار را از صورت او پاک کرد

و بر او ترحم نمود و با تأسف گفت: ای کاش بیست سال پیش می مردم (و چنین امری پیش نمی آمد) ای ابومحمد! رحمت

خدا بر تو باد! بر من خیلی دشوار و ناگوار است که تو را در زیر ستارگان ، خفته در خاک و خون می بینم. خداوند

جمال طلحه را در بهشت موعودش جمیل و نیکو بدارد و از او خشنود باشد و سلام خدا در فردوس اعلی بر او باد.

95/10/06

نظرات  (۱)

سلام
جناب ، از اینکه (مثل خیلی های دیگر) به دور از توهین نوشتید سپاسگزارم.
ایرادی در نوشته.تان دیدم ؛ ینکه تا آنجایی که بنده اطلاع دارم ، حضرت امام علی(ع) هنگامی که به جسم طلحه رسیدند فرمودند: القاتل و المقتول کلهما فی النار
اینکه شما از زبان امام علی(ع) نقل کردید که به طلحه فرمودند: ... خداوند چهره.اش را در  بهشت موعودش جمیل و نیکو گرداندو ... کاملا خلاف بنطر میرسد
ثانیا شما نوشته.اید قتل طلحه در جریان جنگ طلحه با حضرت امام علی(ع) اتفاق افتاده است و از طرفی نوشته.اید حضرت(ع) برای طلحه طلب بهشت و... کرده.اند. به نظر عقل سلیمتان این دو با هم در تضاد نیستند؟

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی